در صده چهاردهم خورشیدی شیخی بود بس به غایت تمام و کمال و ریشی انبوه و سپید که از انبوهی بسان علفزار بودی و از سپیدی بسان ماست و شیخ ما در سیر سلوک به تمام و کمال رسیدی و در قصه شمع و پروانه خود پروانه ای پرسوخته بودی و حال شمع شدی و مریدانش چون پروانه دور او گردندی و هر دم از هر طرفی لبی آید و دستش را لیسیدی و پای را از هر سوی کشیدی و از آن خود کردی و البسه شیخ که مدام تکه و پاره بودی که هرکس خواهد از برای خود و تبرک تکه ای یادگاری بِبُردی و هر دم بو کنندی تا بوی عرق شیخ هر لحظه در سوراخی های دماغ بپیچی و حال به حال شوی و هوش از سر برفتی.
و در یک کلامی شیخی بود به غایت و مریدانی که از شدت عشق به شیخ دیوانه وار به گرد او چرخندی.
این بود شمایی از شیخ و مریدانش و در فصول آینده خواهد عرض شدندی از روایاتی بس به غایت آموزنده و عبرت بگیرندی و قصصی به نهایت عجیب و غریبی....
نظرات شما عزیزان:
مامان امیر مهدی 
ساعت0:20---8 خرداد 1391
وبلاگ خوبیه پر از محتواهای جور وا جور ...از اونایی که من می پسندم ....فقط یه چیزی کاش رنگ و فونت قالب شیک تر بود ...
641 
ساعت22:54---7 خرداد 1391
زیاد منتظرمون نذار پاسخ:این شیخ و مریدانش بسیار داستان دارند.انشاء الله به زودی...زود زود...
|